خانه دل
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان کوتاه و آدرس elham65.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 13984
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



داستان کوتاه
داستانهای کوتاه .عشقی .پند اموز .
سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, :: 18:43 ::  نويسنده : الهام قلندران       

 

دلش می خواست دوباره از پنجره داخل رانگاه کند.مدتها بود که دلش می خواست بیاید و اینجا را ببیند،دوست داشت ببیند در این خانه چه کسانی هستند و در ان چه می گذرد.اما هر بار تا نیمه های راه امده بود و با از راه رسیدن صدا و فریاد برگشته بود.اینبار می خواست تا قبل از اینکه انها از راه برسند هر انچه را که ارزوی دیدنش را داشته ببیند و بعدبرگردد.
این بار تصمیم خود را گرفته بود. عزمش را جزم کرده بود می خواست خانه ی ارزوهایش رااز نزدیک ببیند.اما می ترسید که کسی از داخل او را ببیند و ابرویش برود.از طرفی خیلی زحمت کشیده بود تا به اینجا امده و دلش نمی امد بی خیال شود و برگردد.اندکی صبر کرد و بالاخره تصمیم نهایی خود را گرفت و به جلوی پنجره امده به داخل چشم انداخت در نگاه اول سرخی خانه تو ی چشمش زد.همه چیز سرخ بود ،دیوارها،فرشهاو مبلها ،سرخ یک دست.
اولین چیزی که نظرش را جلب کرد ،چند قاب عکس بود که به دیوار خانه دل اویخته بود ،آنها را می شناخت آنها کسانی بودنند که سالها پیش به خاطر علاقه در برابرشان خود نمایی کرده بود ولی آنها رفته بودند و هنوز یادشان در این خانه مانده بود.
در زیر آن قابها مهربانی را دید که روی مبل نشسته بود و با ارامش مشغول  گفت و گو بود و بی تابی تند تند در خانه قدم می زد و با حالت خاصی آرامش را نظاره می کرد.
کمی ان طرفتر صداقت در کنار پیانو نشسته بود . آهنگ ملایمی را می نواخت. در کنار پیانو روی زمین کسی نشسته بود که سکوت اول چهره اش راندید اما وقتی اندکی جابه جا شد سکوت او را شناخت او گذشت بود که به پایه پیانو تکیه داده بود و غرق در افکارش بود و گویا هیچ چیز و هیچ کس را نمی دید.
سکوت سرش را چرخاند شادی دست در دست غم بر روی کاناپه لمیده بودنند و شعری هماهنگ با اهنگی که صداقت می نواخت را باهم زمزمه می کردند.
صبوری کنار شومینه بر روی صندلی نشسته بود و با طمانینه خاصی صفحات یک دفتر خاطرات را ورق می زد و هر چند لحظه یکبار لبخند کم رنگی بر لبانش نقش می بست.
آن سوی خانه درست رو به روی پنجره کسی نشسته بود که خیلی رنجور و ناتوان بود که گویا رمقی برایش باقی نمانده بود. سکوت حتی اول فکر کرد او زنده نیست ،اما وقتی خوب دقت کرد دید که او اندکی جا به جا شد .سکوت فهمید که زنده است او وفا بود از بس در این خانه ایستاده بود دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و مثل یک جنازه بر روی فرش کهنه کنار دیوار افتاده بود و هراز گاهی آهی از سینه بیرون میداد.
در همین لحظه محبت با یک ظرف شیرینی وارد شد و با صدای بلند گفت: اینم شیرینی تولد عشق،و همه با هم دست زدند.سکوت دلش از ان شیرینی ها می خواست .دوست داشت وارد خانه شود اما در خانه را بلد نبود. اندکی دور خانه گشت ،چشمش به در نیمه بازی افتاد باعجله به سمت در رفت.اما در با اینکه نیمه باز بود باز نشد.از لای در داخل را نگاه کرد یک راهروی داراز و سرخ دید ،داخل راهرو جلوی در سنگ قبری بود که یک نفر در کنار آن نشسته بود و هیچ نمی گفت،نه می خندید و نه می گرید،به سختی از لای در روی سنگ قبر را خواند بر روی آن نوشته بود زنده یاد غرور
سکوت لبخندی زد و آهسته گفت:خدا رحمتش کند اون که چند ساله مرده ،از وقتی عشق اومد اونم رفت.در آن لحظه کسی که کنار قبر نشسته بود سرش را بالا آورد و به سکوت نگاه کرد و گفت منو صدا زدی؟ سکوت او را نشناخت ،اولین بار بود که او را می دید،از او پرسید شما کی هستید؟
او با لحن آرام و دلنشین گفت مگه تو منو صدا نزدی؟ مگه تو نگفتی عشق؟
سکوت خندید و گفت پس عشق توی ،دلم خیلی می خواست از نزدیک ببینمت از خیلی ها سراغتو گرفتم اما همه می گفتن تو خودتو توی این خونه مخفی می کنی،تا کسی پیدات نکنه ... غافل از اینکه...
عشق از جا برخاست و گفت غافل از اینکه همهً شما یه جوری منو آشکار می کنید.

در این هنگام سکوت شکست و به اهی از اعماق وجود یک عاشق تبدیل شد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: